جدول جو
جدول جو

معنی بال شکستن - جستجوی لغت در جدول جو

بال شکستن
(مُ)
شکستن بال. خرد کردن بال. انکسار بال اعم از بال آدمی یا طیور.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل شکستن
تصویر دل شکستن
رنجاندن، آزرده ساختن، ناامید کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ تَ / تِ)
که بام درهم فروریخته دارد. که بام نادرست و خراب دارد. بام فروریخته. شکسته بام. خراب. ویران:
یارب کی بینم آسیای فلک را
آب زده، سنگ سوده، بام شکسته.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(عُ نُ / نِ / نَ دَ)
نان قطعه قطعه کردن. نان خرد کردن.
- نان کسی را شکستن، بر سفرۀ وی غذا خوردن:
- امثال:
سرش را بشکن و نانش را مشکن !
لغت نامه دهخدا
(ظَ بُ دَ)
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را:
جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی
چو نام آور شدی نامم شکستی.
نظامی.
با نام شکستگان نشستن
نام من و نام خود شکستن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را کَ دَ)
شام خوردن. (ناظم الاطباء) :
زلفت شکست و پارۀ سودا گرفته ایم
شب گیر میکند همه کس شام چون شکست.
خواجۀ آصفی (از آنندراج).
در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد
چون شام بشکند سفری یار میکند.
میرزا زکی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ نِ گَ کَ دَ)
کنایه از ادب کردن و از خودسری و غرور بازآوردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام) :
مغرور بحسن خویشتن بود
زلف تو شکست شاخ سنبل.
سلیم (از آنندراج و فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(رِ شِ کَ تَ / تِ)
مجلس پادشاهی پایان یافته. بارگسسته. بهم خورده. تمام شده. خاتمه یافته:
هرگز نشود دامن زایر بدر او
از شستن و نایافتن بار شکسته.
سوزنی.
و رجوع به بار گسستن شود
لغت نامه دهخدا
خراب کردن پل. یا پل شکستن بر. محروم ماندن بی نصیب شدن، بی بهره گردانیدن: (دشمنان از داغ هجرش رسته اند پل همه بر دوستان خواهد شکست) (خاقانی)، غرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل شکستن
تصویر دل شکستن
رنجاندن آزرده کردن، ناامید کردن مایوس ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
نان رابقطعات تقسیم کردن خرد کردن نان، عقددوستی وبرادری بستن: باجان من شکسته بسته برخوان ودادنان شکسته. (تحفه العراقین. قر. 112) یانان کسی راشکستن، برسفره وی غذاخوردن: سرش رابشکن ونانش رامشکن خ
فرهنگ لغت هوشیار
خوارکردن کسی را خفیف کردن: جفازین بیش کاندامم شکستی، چونام آور شدی نامم شکستی، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخ شکستن
تصویر شاخ شکستن
کنایه از ادب کردن و از خود سری و غرور باز آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
قابلةً للكسر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
Breakable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
cassable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
хрупкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
ٹوٹنے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
quebradiço
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
zerbrechlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
łamliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
ভঙ্গুর
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
rahisi kuvunjika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
เปราะบาง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
ламається
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
kırılabilir
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
壊れやすい
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
易碎的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
깨지기 쉬운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
mudah pecah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
टूटी हुई
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
breekbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
quebradizo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قابل شکستن
تصویر قابل شکستن
שביר
دیکشنری فارسی به عبری