که بام درهم فروریخته دارد. که بام نادرست و خراب دارد. بام فروریخته. شکسته بام. خراب. ویران: یارب کی بینم آسیای فلک را آب زده، سنگ سوده، بام شکسته. خاقانی.
که بام درهم فروریخته دارد. که بام نادرست و خراب دارد. بام فروریخته. شکسته بام. خراب. ویران: یارب کی بینم آسیای فلک را آب زده، سنگ سوده، بام شکسته. خاقانی.
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را: جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی چو نام آور شدی نامم شکستی. نظامی. با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن. نظامی
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را: جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی چو نام آور شدی نامم شکستی. نظامی. با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن. نظامی
شام خوردن. (ناظم الاطباء) : زلفت شکست و پارۀ سودا گرفته ایم شب گیر میکند همه کس شام چون شکست. خواجۀ آصفی (از آنندراج). در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد چون شام بشکند سفری یار میکند. میرزا زکی (از آنندراج)
شام خوردن. (ناظم الاطباء) : زلفت شکست و پارۀ سودا گرفته ایم شب گیر میکند همه کس شام چون شکست. خواجۀ آصفی (از آنندراج). در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد چون شام بشکند سفری یار میکند. میرزا زکی (از آنندراج)
مجلس پادشاهی پایان یافته. بارگسسته. بهم خورده. تمام شده. خاتمه یافته: هرگز نشود دامن زایر بدر او از شستن و نایافتن بار شکسته. سوزنی. و رجوع به بار گسستن شود
مجلس پادشاهی پایان یافته. بارگسسته. بهم خورده. تمام شده. خاتمه یافته: هرگز نشود دامن زایر بدر او از شِستَن و نایافتن بار شکسته. سوزنی. و رجوع به بار گسستن شود